﷽
اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ
السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً
وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى
تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها
طویلا...
شخصی گفت: اگر بدحجابی یا حجاب استایل بودن بد است، پس چرا دین ما توصیه به آراستگی کرده است؟!
گفتم: آراسته بودن یعنی تمیز و مرتب بودن، اما بدحجابی و حجاب استایل بودن و بلاگری و کشف حجاب یعنی تبرج و خودنمایی کردن، که این دومورد هیچ ربطی به هم ندارند. آراستگی با بدحجابی در تناقض است؛ چون بدحجابی یعنی پوششِ نادرستی که برخلافِ شرع است؛ اما حجاب پوششِ درستی است که مطابق شرع و قانون و عرف است. و البته با حفظِ حجاب و پوششِ سالم و درست، به راحتی میشه آراستی و نظافت و پاک و تمیز بودن رو حفظ کرد.
روحانی مجاهدی که تاپایان عمر سلاح را زمین نگذاشت/ مبارزی که اصلاح طلبان مسخرهاش میکردند
مرحومحسنی در روستای بزرگآباد، برای اهالی روستا اسلحه تهیه میکردند و در کوههای اطراف به مبارزین مسلح تیراندازی آموزش میدادند. برای تمرین تیراندازی، عکس شاه را به آنجا نصب میکردند و آن را هدف گلوله قرار میدادند. ایشان در نمازهای فرادا و جماعت نیز اسلحه به همراه داشتند. حتی در حالت قنوت، اسلحه کلت در دستشان بود.
روزهای اکنون تداعیگر یاد و خاطره مجاهد خستگیناپذیر، زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین حاجشیخ غلامرضا حسنی امام جمعه فقید ارومیه است. هم از این روی و در نکوداشت آن یار دیرین انقلاب و نظام اسلامی، با حجتالاسلام دکتر محمد خلیلپور از مراودان وی و عضو کنونی شورای شهر ارومیه به گفتگو نشستهایم. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقمندان را مفید و مقبول آید.
به عنوان آغازین سؤال، شما از چه مقطعی و چگونه با زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین غلامرضا حسنی آشنا شدید؟بسماللهالرحمنالرحیم. بنده از سال ۱۳۶۱ که در حوزه علمیه مشغول تحصیل بودم، از نزدیک با مرحوم آقایحسنی (ره) دیدار داشتم. حاجآقا طی این سالها، بارها در حوزه علمیه با طلاب نشست و برخاست داشتند. گاهی اوقات سؤالاتی از طلبهها میپرسیدند و مباحثات مفصلی با آنان داشتندکه این خاطرات، شیرین و به یاد ماندنی است. من مفتخرم که به دست ایشان معمم شدم و از مهر ماه سال ۱۳۸۱ و با واسطه یکی از دوستان به عنوان رئیس حوزه علمیه
🔹شهید اسدالله اسعدی با آغاز جنگ تحمیلی به صورت مرتب و مستمر به جبهه اعزام میشد و در عملیاتهای بسیاری شرکت کرد. در سال های ۶۱ و ۶۲ در سپاه و حوزه فرماندهی مشغول به کار شد، هم جانشین فرمانده بود و هم کار دفترداری میکرد. رابطهاش با خانواده، دوستان، اقوام و همکاران بسیار حسنه و از روی مهر و محبت بود. وی در جبهه جانشین دوم گردان یدالله بود.🔹در قسمتی از وصایای شهید اسدالله اسعدی آمده است: " اى پدر مهربان و مادر عزیزم که آرزو داشتى من از جبهه با پیروزى کامل برگردم و مرا داماد کنى غافل از آنکه من اینجا به معشوق خود رسیدهام و شما را هم دعوت مىکنم به این مجلس شادى واقعا که همچون مجلسها کم
بوجود مىآید. امیدوارم که مرا ببخشید که از شما جدا شدم چون معشوقم را بیشتر دوست داشتم و همه دوست دارند ولى هر کس هر کس به آن معشوق نمىرسد امیدوارم که شما هم به این معشوق برسید، ان شاء الله. "🔹اى پدر جان، آن پولهایى که قرض الحسنه از بچهها گرفتهام با عرض ادب تقدیمشان کن و از جاى من تشکر کن. "
در آستانه میلاد حضرت علیابن موسیالرضا(ع) از جدیدترین دیوارنگاره میدان ولیعصر(عج) رونمایی شد.
تعطیلی روز شنبه که در مجلس به تصویب رسید از لحاظ داخلی و خارجی قابل ملاحظه است.
آیت الله سبحانی در اطلاعیه ای خواستار تجدیدنظر در تعطیلی روز شنبه شد.
متن اطلاعیه منتشرشده توسط دفتر این مرجع تقلید به شرح زیر است:
«بسم الله الرحمن الرحیم؛محضر محترم نمایندگان مجلس شورای اسلامی – دام تاییداتهم
با اهداء سلام، موفقیت همگان را از خداوند متعال خواهانم. تصدیق میدهد؛ تعطیلی روز شنبه که در مجلس به تصویب رسید از لحاظ داخلی و خارجی قابل ملاحظه است.
از لحاظ خارجی: در چنین روزهایی که دشمن صهیونیست فزون از هفت ماه، به نسل کشی پرداخته و هزاران شهروند غزه را به خاک و خون کشیده است آیا صلاح است در چنین شرایط روز تعطیلی دشمن که شنبه است، در جمهوری اسلامی ایران نیز به رسمیت شناخته شود. دنیای خارج که چشمانشان به ایران اسلامی باز است در این مورد چگونه داوری میکنند و آیا این نشانه غلبه فرهنگ غربی نیست؟
۱. استدلال آقایان بر تعطیلی روز شنبه با منطق آنان همخوان نیست میگویند: «اقتصاد ایران با اقتصاد جهان پیوند ناگسستنی دارد باید کاری کرد که بیشترین روزهای هفته، این پیوند بر قرار باشد» این سخن بسیار منطقی است ولی دلیل بر تعطیلی روز شنبه نمیشود، چون در چنین روزی دنیای خارج نیز تعطیل است. این منطق ایجاب می کند که روزهای پنجشنبه که روز کاری بوده، بیشترین فعالیت را داشته باشد که دنیای خارج نیز فعال است؛ آقایان به جای اصلاح علت سراغ معلول رفتهاند و سبب آن این است که می خواهند تعطیلی هفته از یک روز به دو روز افزایش یابد. و مسئله ارتباط با خارج در درجه دوم است.
۲. در خمیره هر ایرانی روز شنبه روز کاری است، مصوبه مجلس بر تعطیلی شنبه، شنا بر خلاف مسیر آب است و اگر هم اقلیتی تعطیل کنند اکثریت از آن پیروی نمیکنند و این سبب میشود که در جامعه دو دستگی پدید آید که ضرر آن کمتر نیست.
۳. سالهاست که بر اثر یک رشته تبلیغات، روز پنجشنبه حالت تعطیلی به خود گرفته و با تصویب تعطیلی روز شنبه، شمار تعطیلی هفته به سه روز خواهد رسید و با بحران تولید که کشور با آن روبروست کاملاً در تضاد است.
۴. در دراصل ۱۷ قانون اساسی، تکلیفِ تعطیلی هفته روشن شده است : «تعطیلی رسمی هفتگی روز جمعه است».
باز در این مورد ملاحظاتی است، به همین مقدار بسنده شد امید است تجدید نظر شود.
قم ، جعفر سبحانی
۲۸ اردیبهشت»
💚❤️💚🍃🌻🍃❤️🍃🌻🍃💚❤️💚
💚❤️💚🍃🌻🍃❤️🍃🌻🍃💚❤️💚
💚اللهم صل علی محمدوآل محمد💚
⚘️⚘️🍀⚘️🍃🍀❤️🍀🍃⚘️🍀⚘️⚘️
❤️💚💚❤️و عجل فرجهم❤️💚💚❤️
💚❤️💚🍃🌻🍃❤️🍃🌻🍃💚❤️💚
💜❤️💜❤️💜❤️💜❤️💜❤️💜❤️💜
هر کس خدا را بندگی کند
خداوند همه چیز را بنده او میکند 🤲
یکی از رزمندگان مدافع حرم تعریف میکند: «یکی از نیروها تازه به سوریه آمده بود. اولین صبحی که پیش ما بود، با شنیدن اذان صبح بیدار شد و آمد بالای سر ما تا برای نماز بلندمان کند. اما من گفتم: «مگر دیوانهایم نماز بخوانیم که زود شهید شویم؟»
یکی از زرمندگان مدافع حرم تعریف میکند: «حسین محرابی تازه آمده بود سوریه.
یک شب قبل از خواب با اشاره به بچهها گفتم که بیایید کمی با او شوخی کنیم و سر به سرش بگذاریم. ابوزهرا با یک چشمک به من فهماند که امشب خستهایم و بهتر است بخوابیم.صبح حسین با صدای اذان از خواب بیدار شد.
آمد بالای سرم و گفت: «حاجی! بلند شو نماز.» سرم را از زیر پتو بیرون آوردم و گفتم: «مرد حسابی! ولمون کن. نمازِ چی؟ برو بخواب.»با تعجب گفت: «حاجی صدای اذونه.»از زیر پتو گفتم: «بگیر بخواب آقاجان! حوصله داری؟»گفت: «من میخوام نماز بخونم.»با بیحوصلگی گفتم: «میخوای نماز بخونی بخون.
ولی از من میشنوی نخون که شهید میشی.»با ناامیدی پرسید: «یعنی شماها نماز نمیخونید؟»گفتم: «نه! مگه دیوانهایم نماز بخونیم که زود شهید بشیم؟ برو آقاجان. جمع کن خودت رو.» حسین نمیدانست اذان اول، اذان اهل سنت است.
همین که صدای اذان را شنیده بود بلند شده بود. من هم پیش خودم گفتم حالا که دیشب نشد اذیتش کنیم، الان تلافی کنم. حسین از حرفهای من تعجب کرده بود.
من هم زیر پتو از خنده غش کرده بودم. رفیقم محمد هم که اولین سفرش بود، کنارم خوابیده بود. با تعجب پرسید: «حاجی! مگه تو اینجا نماز نمیخونی؟» گفتم: «حرف نزن یره. مو تو مشهد نماز نخوانم که اینجه نخوانم؟ برو زیر پتو ساکت باش ببینم چکار مکنه.» حسین یکی یکی سراغ بچهها میرفت که بیدارشان کند.
بچهها هم موضوع را گرفته بودند، همه میگفتند که نماز نمیخوانند.حسین که دید هیچ کس بلند نمیشود، رفت وضو گرفت و ایستاد به نماز خواندن. تعقیباتش را هم خواند. ما هم از خنده پتو را گاز میزدیم.
نماز و تعقیباتش حدود یک ربع طول کشید. انگار خیلی هم دلش شکسته بود که با کسانی جهاد آمده که نمازخوان نیستند. همین طور که روی سجاده نشسته بود و داشت ناله میکرد و توی حال خودش بود، یک دفعه صدای اذان دوم که اذان شیعیان بود بلند شد.
حسین جا خورد. یک نگاه به پنجره کرد که این اذان چیست؟ در همان لحظه ما هماهنگ با هم بلند شدیم و آستینها را بالا زدیم که برویم وضو بگیریم. حسین پرسید: «پس اون اذان قبلی چی بود؟» زدیم زیر خنده. گفتم: «اینجا بیست تا اذان میگن. تو باید تشخیص بدی اذانت کدومه.»
منبع: کتاب «چخچخیها» به قلم ناصر جوادی
🌹امام على عليه السلام:
سخت ترين پشيمانى و بيشترين سرزنش دامنگير كسى مى شود كه شتابكار و بى فكر است و وقتى كار از كار گذشت تازه به سر عقل مى آيد
📙غررالحكم حدیث۳۳۰۸
🌱اللهم عجل لولیک الفرج🌱
دنیای متمدن امروز علاوه بر پیشرفت و رفاه، استرس و دلمردگی را نیر با خود به ارمغان آورده است. این داستان گویای این نکته است که چگونه مشوش بودن اثری کاری تر و مرگ آورتر از یک سم کشنده می تواند داشته باشد.
در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند.
یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند!
برای همین سکهای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد.
قرعه به نام همسایه دوم افتاد.
پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قویترین سمی که داشت را خرید و به همسایهاش داد تا بخورد.
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانهاش رفت.
قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض.
او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معدهاش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایهاش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری.
او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد.
با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد!
کم کم نگرانی و ترس همه وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند.
شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صداییکه از خانهی همسایه میشنید دلهرهاش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت.
هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربهای بود که در نظرش سم را مهلکتر میکرد.
روز سوم خبر رسید که او مرده است.
او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!
همزمان با سالروز فاجعه بیرون راندن صدها هزار و آواره شدن دائمی مردم مظلوم فلسطین از تازهترین طرح دیوارنگاره میدان فلسطین با شعار "روز پیداش یک غده سرطانی" رونمایی شد.
سلام امام زمانم❤
سلام زیباترین آرزوی من♡
تو چقدر معطری که نامت♡
دهانم را پر از بوی نرگس می کند♡
و یادت قلبم را سرشار از♡
شمیم یاس می سازد ♡
و مهرت جانم را مملو از♡
عطر رازقی می کند♡
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
آقا مهدی گفت: «اگه تو این قدر که منو بزرگ تصور می کنی، به بزرگی شهدا و خون اونا احترام می ذاشتی، هیچ وقت این کار رو با اون والورها نمی کردی که حالا بخوای به من التماس کنی.»
راننده کمپرسی چند تا والور اضافی پشت ماشینش را که جا مانده بود، پیچانده بود. آقا مهدی خیلی عصبانی شده بود، گفت: «راننده رو بیاریدش پیش من.»
وقتی راننده را آوردم. بدون هیچ مقدمه ای سر او فریاد زد: «هیچ میدونی چی کار کردی، مؤمن خدا؟» دستش را بلند کرد که توی گوش او بزند، اما خشمش را فرو خورد و گفت: «میدونی این کار تو یعنی چی؟ یعنی پا گذاشتن روی خون شهدا!»
راننده گفت: «شرمنده ام.» آقا مهدی گفت: «برای چی شرمنده من هستی؟ من چی کاره ام که تو باید شرمنده من باشی؟ شرمنده شهدا باش.»
راننده گفت: «بزرگی کن و منو ببخش. ان شاء الله دیگه از این حادثه ها پیش نمیآد.»
آقا مهدی گفت: «اگه تو این قدر که منو بزرگ تصور میکنی، به بزرگی شهدا و خون اونا احترام میذاشتی، هیچ وقت این کار رو با اون والورها نمی کردی که حالا بخوای به من التماس کنی.»
راننده شرمنده و گریان از پیش آقا مهدی رفت و آن قدر در جبهه ماند تا مجروح شد.
برگرفته از کتاب نمیتوانست زنده بماند/ خاطراتی از شهید مهدی باکری
راوی: حجت کبیری
پیرمرد، تور چراغ را باد کرد. جعبه کبریت را از جیبش بیرون آورد و چراغ را روشن کرد. خواست آویزانش کند که عبدالحسین به حرف آمد و گفت: نبند حاجي.
قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود، تو منطقه دشت عباس، سایت چهار، چادرها را زدیم و تیپ مستقر شد.
آن موقع عبدالحسین، فرمانده گردان ما بود. با او و چند تا دیگر از بچه ها توی چادر فرماندهی نشسته بودیم. یکدفعه پارچه جلو چادر کنار رفت و مسئول تدارکات تیپ آمد تو.
یک چراغ توری تر و تمیز دستش بود. سلام کرد و گفت: به هر چادر فرماندهی، یکی از این چراغ توری ها دادیم، این هم سهم شماست. یکی از بچه ها رفت جلو. تشکر کرد و چراغ را گرفت.
او خداحافظی کرد و از چادر زد بیرون. آقای تنی، مسئول تدارکات گردان، سریع بلند شد.
گفت: از این بهتر نمیشه.
چراغ را گرفت. رفت وسط چادر. به خلاف سن بالا و محاسن سفیدش، فرز کار می کرد. با زحمت زیاد، یک آویز برای سقف درست کرد. حاجی گوشه چادر نشسته بود. داشت چفیهاش را بین دو تا دستش می چرخاند و همین طور میخ آقای تنی بود.
پیرمرد، تور چراغ را باد کرد. جعبه کبریت را از جیبش بیرون آورد و چراغ را روشن کرد. خواست آویزانش کند که عبدالحسین به حرف آمد و گفت: نبند حاجي.
آقای تُنی برگشت رو به او. با تعجب پرسید برای چی؟!
عبدالحسین به کنارش اشاره کرد و گفت: بگذارش این جا.
حاجی تنی زود رفت روی کرسی قضاوت. گفت: تا اونجا که نورش می رسه حاج آقا، حتماً که نباید کنار دستتون باشه.
حاجی لبخند زد و گفت: نه بیار کارش دارم.
چراغ را گذاشت کنار حاجی. او هم خاموشش نکرد. همه مانده بودیم که می خواهد چه کار کند.
صدای اذان مغرب بلند شد. چراغ را همان طور روشن برداشت و از چادر رفت بیرون، ما هم دنبالش. یکی دو نفر پرسیدند: می خوای چه کار کنی حاج آقا؟
گفت: بیاین تا ببینین.
رفتیم تو چادری که برای نمازخانه گردان زده بودند. به آقای تنی گفت: حالا فانوس این جا رو باز کن و جاش این چراغ توری رو ببند.
تازه فهمیدیم چی به چی است. تُنی سریع کار را ردیف کرد. حالا نمازخانه مثل روز، روشن شده بود.
حاجی، مسئول چادر را صدا زد. صورتش را بوسید و گفت: این چراغ مال بیت الماله، خیلی باید مواظبش باشی، یکوقت کسی بهش دست نزنه که تورش می ریزه.
ظرافتها و طرز کار چراغ را قشنگ، مو به مو براش توضیح داد. بعد هم رو کرد به ما و گفت: این چراغ دیگه مال نماز خونه شد.
بعد از نماز، فانوس را برداشتیم و بردیم چادر فرماندهی، حالا به جای چراغ توری، فانوس داشتیم؛ مثل بقیه چادرهای گردان.
خاطره ای از سید کاظم حسینی
برگرفته از کتاب «خاک های نرم کوشک»؛ روایت هایی از زندگانی شهید برونسی
مرحوم شیخ عباس قمی در کتاب مفاتیحالجنان برای یکشنبههای ماه ذیالقعده نماز با فضیلتی بیان کرده است.
برای ماه ذی القعده در کتاب مفاتیحالجنان اعمالی بیان شده که شاید برجستهترین آن نمازی باشد که در یکشنبههای این ماه وارد شده است.
[سید بن طاووس]برای روز یکشنبه این ماه نمازی با فضیلت بسیار از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله روایت کرده است. مختصر آن فضیلت این است که: هر که آن را بجا آورد، توبهاش پذیرفته حق و گناهش آمرزیده میشود، طلبکاران او در قیامت از وی راضی شوند و با ایمان از دنیا برود، ایمانش از او گرفته نشود و قبرش وسیع و نورانی شود و پدر و مادرش از او راضی شوند، آمرزش حق نصیب پدر و مادر و فرزندان و نژاد او شود و روزی او توسعه یابد و فرشته مرگ در وقت مردن با او مدارا کند و جانش را به آسانی بگیرد؛ و کیفیت آن نماز چنین است:
روز یکشنبه غسل بجا آورد، وضو بگیرد و چهار رکعت نماز بخواند، در هر رکعت سوره «حمد» را یک مرتبه و سوره «توحید» را سه مرتبه و سوره «فلق» را یک مرتبه و سوره «ناس» را یک مرتبه بخواند و پس از نماز، هفتاد مرتبه استغفار کند و استغفار را با «لَاحَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّٰهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ؛ نیرویی جز به خدای والای بزرگ نیست» ختم کند.
سپس بگوید: «یَا عَزِیزُ یَا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ فَإِنَّهُ لَایَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلّا أَنْتَ»ای توانا،ای آمرزنده، گناهان من و همه مردان و زنان مؤمن را بیامرز که گناهان را جز تو کسی نمیآمرزد.
رهبر معظّم انقلاب اسلامی در سال ۹۴ درباره اهمیت نماز یکشنبههای این ماه فرمودند:
«روزهای یکشنبه ماه ذیقعده ایّام توبه و انابه است و عملی دارد که مرحوم عارف بزرگوار حاج میرزا جواد آقای ملکی در المراقبات نقل میکند از رسول مکرّم اسلام که خطاب به اصحاب خود فرمود: کدامِ از شماها مایلید توبه کنید؟ همه گفتند ما میخواهیم توبه کنیم -ظاهراً ماه ذیقعده بوده است- طبق این نقل و این روایت حضرت فرمودند که در روزهای یکشنبه این ماه این نماز را -یک نمازی با یک خصوصیّتی در مراقبات ایشان ذکر میکنند- انجام بدهید. غرض، ایّام در ماه ذیقعده که اوّل ماههای حرام است در این سه ماه متوالی، ایّام و لیالی مبارک و متبرّکی است، پر از برکات است؛ باید از اینها استفاده کرد.» ۹۴/۶/۱۸
آیتالله بهجت گفت: اگر کسی بخواهد تشنگی و عطش دیـدار همه ائمه و انبیا علیهمالسلام را در وجـود خود تخفیف دهد، زیارت مشاهد مشرفه را بخواند.
ماه ذی القعده از ماههای حرام است که سه روز روزهداری متوالی از جمله عبادتهای توصیه شده در این ماه است.
ماه «ذیقعده الحرام» از ماههای حرام است که حق تعالی در قرآن مجید ذکر فرموده و سید بن طاوس روایتی نقل کرده که «ذی القعده در وقت شدت و در سختیها، محل اجابت دعا است».
پیغمبر (ص) نیز در خصوص این ماه فرمودهاند: هر کس در ماه حرام سه روز پنجشنبه و جمعه و شنبه را روزه بگیرد، خداوند برای او عبادت یک سال را بنویسد. شیخ عباس قمی در کتاب مفاتیح الجنان در خصوص اعمال این ماه چنین ذکر کرده است:
آداب و اعمال:
فضیلت نماز روز یکشنبه این ماه: در روز یکشنبه این ماه نمازی با فضیلت بسیار
صدها کٺاب شعر برایٺ سرودهام،
صحبٺ یک عمر عاشقیسٺ،
شوخی کہ ݩیسٺ...
جاݩمبہفدایـٺآقاجــ♥️ـاݩ
#رهبرم_سید_علـی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
منزلت و کرامت اهل بیت علیهم السلام و امامزادگان بزرگوار را باید در کلام و اشارههای عالمان دین جستوکو کرد. علمایی مانند آیت الله بهجت (ره) که عمری در محضر ائمه اطهار علیهم السلام دست ادب بر سینه زده و اسراری را آموختند، در سخنان خود اشارههایی شأن و بزرگی خاندان عصمت و طهارت دارند.
به مناسبت میلاد سراسر خیر و برکت دختر بزرگوار حضرت موسی بن جعفر (ع) و خواهر بزرگوار امام رضا (ع)، حضرت معصومه (س)، به بررسی گوشههایی از اشارههای آیت الله بهجت (ره) به عضمت شخصیتی آن بانوی والامقام در دنیا و آخرت پرداخته است.
حضرت معصومه (س) برای همه شفاعت میکنند
آیتالله مصباح یزدی (ره) در سخنانی اشاره کرده بودند که: به نظر میآید، من مکرر این تعبیر را از مرحوم آیتالله بهجت شنیدم، رضوان الله علیه؛ میفرمودند: «سؤال شد که حضرت معصومه (س) فقط برای مردم قم شفاعت میکنند یا برای همه مسلمانها؟»
جواب دادند: «برای مردم قم، میرزای قمی کافی است. حضرت معصومه (س) برای همه شفاعت میکنند.»
همچنین سؤال کردند: «حضرت آقا! در زیارت حضرت معصومه (س) میخوانیم: یا فَاطِمَةُ اِشْفَعِی لِی (لَنا) فِی الْجَنَّةِ؛ای فاطمه! مرا (ما را) برای رفتن به بهشت شفاعت بفرما. این «فی» برای شفاعت برای رفتن به بهشت است یا در خود بهشت آنهایی که نیاز به شفاعت داشته باشند، حضرت فاطمه معصومه (س) آنجا شفاعت میکنند؟»
آیتالله بهجت (ره) جواب دادند: «به حسب ظاهر [این است]که جنت، نتیجه شفاعت است.»
چگونه حضرت معصومه (س) را از خود خشنود کنیم؟
از آیتالله بهجت (ره) درباره ادای حق حضرت فاطمه معصومه (س) و اینکه چگونه ایشان را از خود خشنود کنیم، سؤال شد.
ایشان در پاسخ فرمودند: «زیاد بگوید: اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فَاطِمَةَ الْمَعصُومَةِ بِنْتِ مُوسَی بْنِ جَعفَرٍ علیهمالسلام».
شفادادن الی ما شاءالله به تحقق پیوسته است
آیتالله بهجت قدسسره میفرمودند:
ملتفت باشید! معتقد باشید! شفادادن الی ما شاءالله به تحقق پیوسته است!
یکی از معاودین عراقی (ایرانیان ساکن عراق) غدّهای داشت و میبایستی مورد عمل جراحی قرار میگرفت. خطرناک بود.
از آقا امام رضا (ع) خواست او را شفا بدهد، شب حضرت معصومه (س) را در خواب دید که به او فرمود: «غده خوب میشود؛ احتیاج به عمل ندارد»!
ارتباط خواهر و برادر را ببینید! از برادر خواسته، خواهر جوابش را داده است.
معجزه و برکاتی که از آن بیخبریم
آیتالله بهجت قدسسره میفرمود:
«خدا میداند چه برکاتی به واسطه وجود شریف حضرت معصومه (س) در قم و سایر امامزادگان برای شیعه است.»
و همچنین میفرمود:
«این امامزادهها و مشاهد مشرفه و عتبات عالیات را که ما شیعیان در اختیار داریم، دیگران از اینگونه فیوضات محرومند.
اگر کسی بتواند کرامات و معجزاتی را که از ضرایح آنها صادر شده جمعآوری کند، کتابهایی از کرامت و معجزه تألیف خواهد شد.»
حضرت معصومه (س) در مدت چهار سال فقدان پدر، تحت سرپرستی و تربیت برادرش، علم می آموخت. پس از آن نیز تحت تکفّل وتربیت امام رضا (ع) البته نه به عنوان برادر، بلکه به عنوان ولیّ امرش قرار می گیرد.
حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) فرزند حضرت موسی بن جعفر علیه السلام امام هفتم شیعیان میباشد. مادر گرامی حضرت معصومه «نجمه» مادر امام رضا علیه السلام میباشد؛ نجمه از بانوان با فضیلت و از اسوههای تقوا و شرافت بود. حضرت معصومه (سلاماللهعلیها) بعد از پدر، در سال تحت کفالت برادرش حضرت امام رضا (علیهالسلام) قرار گرفت و در کنار برادر بزرگوارشان به مقامات عالی و کمالات علمی و عرفانی و اخلاقی دست یافت.
ولادتحضرت معصومه علیها السلام در سال ۱۷۳ ه .ق.، در دوران خلافت هارون (۱۹۳ – ۱۷۰ ه.ق)(۶) دیده به جهان می گشاید و تا ۶ سالگی در سایه پدر رشد و کمال می یابد و از نظر مقام علمی و کمال روحی
انتشارات انقلاب اسلامی همزمان با برگزاری نمایشگاه کتاب تهران، تصویری جدید از رهبر معظم انقلاب در کتابخانه شخصیشان منتشر کرد.
به گزارش جهان نيوز، انتشارات انقلاب اسلامی وابسته به دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله العظمی خامنهای تصویری جدید از رهبر معظم انقلاب در کتابخانه شخصیشان منتشر کرده است:
این تصویر همزمان با برگزاری سی و پنجمین دوره نمایشگاه کتاب تهران به همراه بیانات معظمله درباره ارزش و اهمیت کتابخوانی منتشر شده است:
«کتاب مجموعهای است از محصولات یک فکر، یک اندیشه، یک ذوق، یک هنر؛ مجموعهای است از یافتههای یک یا چند انسان. ما خیلی باید مغتنم بشمریم که از محصول فکر آحاد گوناگون بشر استفاده کنیم؛ این هدیه کتاب به ماست». 1390/04/29
همچنین این انتشارات اعلام کرده است که به مناسبت ولادت حضرت معصومه(س) و روز دختر، هدیه ویژهای به دختران حاضر در نمایشگاه اهدا میکند.
دختران گرامی که در ساعات پایانی روز پنجشنبه، 20 اردیبهشت و در روز جمعه 21 اردیبهشت از نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران بازدید میکنند، هدیه خود را در شبستان اصلی راهروی 6، از غرفهی انتشارات انقلاب اسلامی دریافت کنند.
شهید آیت الله محمدباقر صدر رحمت الله علیه درباره سرچشمه گناهان می فرماید:
هادی چوپان در استوری تصویری از شهدا را با نوشتهای زیبا و پُر مفهوم منتشر کرد.
یکی از پاسداران سپاه امام حسن مجتبی (ع) به دست اشرار در حین دفاع از امنیت کشور، به شهادت رسید.
شهید علی کبودوندی در پاسداری از مرزهای جنوب شرقی حین اجرای ماموریت تامین امنیت پایدار جان خود را تقدیم انقلاب اسلامی کرد و به فیض عظمای شهادت نائل آمد و به دوستان شهیدش پیوست.
در پی شهادت این پاسدار، سردار علیرضا حیدرنیا در پیامی شهادت این پاسدار را تسلیت گفت. متن پیام سردار حیدرنیا به شرح زیر است
بِسْمِ رب الشهدا و الصدیقین
مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند. سوره مبارکه الأحزاب آیه 23
شهید زنده است، در رحمت الهی وارد می شود و گناهانش آمرزیده است، رزق و روزی شهید نزد خداوند است، هیچگاه عملش ضایع نمی شود و جامعه از ایثار و نثار جانش بهره مند می گردد.
شهید مسرور و خوشحال است زیرا می داند راهی که رفته است به سعادت و رستگاری منتهی می شود.
بار دیگر یکی از پاسداران غیور سپاه امام حسن مجتبی علیه السلام استان البرز شهید علی کبودوندی جمعی لشگر عملیاتی ده حضرت سیدالشهدا علیه السلام در پاسداری از مرزهای جنوب شرقی حین اجرای ماموریت تامین امنیت پایدار جان خود را تقدیم انقلاب اسلامی نمود و به فیض عظمای شهادت نائل آمد و به دوستان شهیدش پیوست
این پاسدارمخلص در راه خدمت به مردم و تأمین و حفظ امنیت جامعه، جان خویش را در طبق اخلاص گذاشت. بدون تردید نقش آفرینیهای ارزنده این جوان حافظ امنیت در تمامی ماموریتها بهخصوص پاسداری از مرزهای جنوب شرقی جمهوری اسلامی ایران و در دفاع از آرمان و ارزشهای اسلام و انقلاب هرگز فراموش نخواهد شد.
اینجانب شهادت این فرزند غیور را ، به مردم ولایتمدار البرز و پاسداران حریم ولایت، به ویژه خانواده معزز و تمامی بازماندگان تبریک و تسلیت عرض مینمایم و از درگاه خداوند متعال برای روح بلندش، علو درجات و حشر با سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و برای بازماندگان اجر صابران را مسئلت میکنم.
سرتیپ دوم پاسدار علیرضا حیدرنیا فرمانده سپاه امام حسن مجتبی علیه السلام استان البرز
یکی از همرزمان حاج احمد متوسلیان تعریف میکند: «لباس کردی تنمان بود و ۲ نفر از افراد کومله فکر کردند ما از خودشان هستیم . پس سر درد و دلشان باز شد.»
یکی از همرزمان احمد متوسلیان تعریف میکند: «همراه حاج احمد با لباس کردی کنار جاده ایستاده بودیم که ماشینی به ما نزدیک شد. ۲ نفر از افراد کومله داخل ماشین بودند.
آنها به خیال این که ما هم از خودشان هستیم، نگه داشتند و ما را سوار کردند. من که زبان کردی بلد بودم شروع به صحبت با آنها کردم و پرسیدم: «از نیروهایی که تازه از سپاه تهران اومدن چه خبر؟» یکی از آنها با ناله گفت: «چی بگم. توی اونها یه کسی اومده به اسم احمد متوسلیان.
این بابا پدر ما رو در آورده. از وقتی که اومده تمام کار و کاسبی ما کساد شده. به تمام کمینهای ما ضدکمین میزنه. عملیاتهاش خانمانسوزه.»
در تمام این مدت حاج احمد ساکت و آرام نشسته بود و جاده را نگاه میکرد. در یک آن وقتی فرصت را مناسب دیدم، به سرعت اسلحه را پشت سر یکی از آنها گرفتم.
آنها باورشان نمیشد. ماشین را نگه داشتند. با کمک حاج احمد دست و پای آنها را بستیم و حرکت کردیم.
در راه خطاب به یکی از کردها گفتم: «اگر احمد متوسلیان رو ببینی، اونو میشناسی؟» مرد کرد گفت: «ما قیافهشو ندیدیم.»
یک نگاه به حاج احمد انداختم و به مرد گفتم: «اون مردی که کنارت نشسته احمد متوسلیانه.» مرد کرد نگاهی به حاج احمد کرد و حاج احمد هم در چشمان او خیره شد.
هنوز حاج احمد چشم از چشم او برنداشته بود که متوجه شدیم مرد شلوارش را خیس کرده است. خندهام گرفته بود، ماشین را نگه داشتیم و او را پیاده کردیم تا ماشین را نجس نکند.»
منبع: کتاب «میخواهم با تو باشم» به قلم علی اکبری
آقا مهدی به او تذکر داد و گفت: «برادر من! اسلحه برای جنگیدن است. تو باید با هر تیر یک نیروی دشمن را بزنی!» نوجوان که ظاهراً به او برخورده بود، با پررویی جواب داد: «به توچه مربوط است؟»
بعد از ظهر روز هجدهم یا بیستم عملیات خیبر، نزدیک غروب همراه با آقا مهدی و حسین انصاری لب رودخانه نشسته بودیم.
پاها را تا زانو داخل آب فرو کرده و صحبت می کردیم. در حین صحبت، صدای شلیک کلاش ما را از جا پراند.
یک رزمنده نوجوان که در چند متری ما بود، به قصد تفنن، می خواست با کلاش ماهی بگیرد و این شلیک به همین دلیل بود. سن و سالی هم نداشت. نوجوانی پانزده، شانزده ساله، قد کوتاه با صورتی که هنوز کامل ریش در نیاورده بود.
آقا مهدی به او تذکر داد و گفت: «برادر من! اسلحه برای جنگیدن است. تو باید با هر تیر یک نیروی دشمن را بزنی!» نوجوان که ظاهراً به او برخورده بود، با پررویی جواب داد: «به توچه مربوط است؟»
آقا مهدی گفت: «این که نشد حرف!» نوجوان گفت: «همینی که هست!» چند جمله ای بین او و آقا مهدی رد و بدل شد که ناگهان او آمد طرف ما و محکم زیر گوش آقا مهدی خواباند.
حسین انصاری با آن هیکل قوی ای که داشت، یقه آن نوجوان را گرفت. او در مقابل حسین مثل جوجه می ماند.
آقا مهدی دست حسین را گرفت و گفت: «من را زده، به توچه کار دارد؟ تو دخالت نکن حسین!» بعد رو کرد به نوجوان و گفت: «تو مگر فرمانده نداری؟ فرمانده ات کیست؟ مگر نباید حرف فرمانده ات را گوش کنی؟» گفت: «مگر تو فضولی؟» حسین انصاری طاقت نیاورد و گفت: «تو میدانی این کیست؟» بسیجی گفت: «هرکه می خواهد باشد!»
حسین گفت: «این، زین الدین فرمانده لشکر است!» تا این را گفت، بسیجی اسلحه اش را انداخت و گفت: «ببخشید، اشتباه کردم!» آقا مهدی او را بغل کرد و صورتش را بوسید و نگذاشت قضیه کش پیدا کند. بسیجی از خجالت، سریع خودش را از جلوی چشم ما ناپدید کرد و رفت.
برگرفته از كتاب «برف تا برف» مجموعه خاطراتی از شهید مهدی شیخ زین الدین
راوی: مرتضی آهنگران
در آستانه ولادت حضرت معصومه (س) و روز دختر از جدیدترین دیوارنگاره میدان ولیعصر (عج) رونمایی شد.